توی تعریف معجزه گفتن: کاری که بقیه از انجامش ناتوان باشن.
با این تعریف، بیرون اومدن خورشید از مشرق و غروبش از مغرب هم معجزه ست.
سبز شدن برگ درختا توی بهار و زرد شدنشون توی پاییز هم معجزه ست.
چون غیر از خدا ، کیه که بتونه همجین کارهایی بکنه؟
ولی کسی به غروب آفتاب و زرد شدن برگ درختا معجزه نمی گه.
یکی از اسم های معجزه، خَرْق عادته.
خرق یعنی شکسته شدن.
پس معجزه یعنی شکسته شدن عادت ها.
ماها، غروب آفتاب رو با همه عظمتش معجزه نمی دونیم، چون به دیدنش عادت داریم.
ولی بیرون اومدن یه شتر از دل کوه برامون معجزه ست. چون عادت نداریم ببینیم که از دل کوه، شتر بیرون بیاد.
یکی از کارهای پیامبر ها، همین شکستن عادت های غفلت آور بوده.