دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا

اعتقاد، رفتار و اخلاق صحیح

دین و دنیا
پیوندهای روزانه

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بچه» ثبت شده است

طفل معصوم با هزار امید اومده مطب شما.  توقع داره دست کم، یه هفته براش استراحت مطلق بنویسی. اون وقت شما فقط با یه روز استراحت موافقت می کنی.  همین کارا رو می کنید که بچه های مردم از پزشک فراری هستن. پزشک باید جاذبه داشته باشه. باید  مطبش برای بچه ها عین پیتزافروشی خوب و خواستنی باشه.

من اگه پزشک بودم، برای هر بچه ای، یه هفته مرخصی تجویز می کردم. شما اگه پزشک بودید چی کار می کردید؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۴

شمایی که برای اینکه بچه رو از سر خودت باز کنی الکی بهش وعده سر خرمن می دی!

وقتی قول می دی پای قولت باش.

جمعه هفته قبل بهش گفتی هفته بعد می بریش شهر بازی. خب الآن که جمعه هفته بعده ببرش.

موقعی هم که داری وعده سر خرمن می دی، فکر نکن طرفت بچه ست، نمی فهمه، یادش میره.

درسته که بچه ست. ولی بچه آدمیزاده. می فهمه،‌خوب هم می فهمه.  از همین الآن یاد می گیره که می شه قول و قرار گذاشت و بعد زیرش زد.

همین بچه نیم وجبی اگه  پس فردا شارلاتان و کلاهبردار نشه، مایه تعجبه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۵:۵۰

مدارا،  اگه از نوع خوب و پسندیده و عاقلانه ش باشه، معنیش می شه «راه اومدن» و «تحمل کردن» و «مهلت دادن»

طلبکاری که به بدهکار خودش مهلت می ده و پیش چشم مردم آبرو ریزی راه نمیندازه، اسم کارش مداراست.

معلم و استادی که ملاحظه هوش و استعداد و شرایط شاگردها و دانشجو های ضعیفش رو می کنه و باهاشون راه میاد،  اهل مداراست.

پدر و مادر و برادر و خواهری هم  که جیغ و داد و خرابکاری های  کوچیک ترین عضو خونه رو تحمل می کنن، کارشون یه جور مدارا کردنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۳۳

مرد جوان چهارزانو زده و به ستون تکیه داده،

سمت چپش پسرکی  هفت هشت ساله در حال ور رفتن با گوشی همراه باباست،

شاید دارد برای عکس گرفتن آماده اش می کند.

طرف راست اما، دختری هشت نه ساله است که مدام حرف می زند و توجه پدر را می خواهد، پدر هم با دقت و خنده نگاهش می کند و چند ثانیه ای به حرف هایش گوش می دهد،

یک دفعه، دستِ دخترِ  یک  ساله ای که روی پای مرد جوان نشسته بالا می آید، فرصت دختر بزرگتر تمام شده است،

پدر سرش را پایین می آورد و با مهربانی می گوید: «تو دیگه چی می گی؟»،

دختر کوچک کلاه مرد را بر می دارد و روی سرش می گذارد، کله ی در حال کچل شدنِ مرد نمایان می شود،،

پسر همچنان با گوشی درگیر است،

دختر بزرگ پیش مادر رفته و لابد، دارد ادامه ی ماجرا را برای او تعریف می کند!،

پدر بیشتر خم می شود و لبهای دخترکش را می بوسد،

کام همه شان شیرین می شود ، به همین سادگی، به همین  با مزگی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۴