می گم اسم هیپوتالاموس تا حالا به گوش تون خورده؟ این هیپوتالاموس، نه بازیکن جدید تیم پاناتینایکوس شهر آتنه، نه مثل کتانژانت و سینوس ربطی به مثلثات داره. اسم شهر و ماشین و غذا و اَدای خاصی هم نیست.
هیپوتالاموس، یه غذه ی صورتی رنگه که زیر مغز همه مون جا خوش کرده. کارش هم تنظیم دمای بدنه. البته یه وقتایی اوضاع از کنترل این غده خارج می شه. دانشمندان و عوام، متفق القول، به این وضعیت می گن: «تب کردن»
البته تب، انواع و اقسام خیلی متنوعی داره. تب کنگو داریم، تب برفکی داریم، تب مالت داریم، تب فوتبال و هنرپیشگی داریم. یه تبی هم داریم به اسم تب مدگرایی.
این تبُ هر کسی که بگیره، یه قرون پول ته جیبش نمی مونه.
یه شاعر باحالی از زبان مد سروده که: هستم اگر می روم، گر نروم نیستم.
خاصیت مد همینه. اینکه هی بره و هی بیاد. هر باری با یه رنگ و لعابی.
یه چیزی الآن مده، ممکنه چار روز دیگه مد نباشه. یه چیزی هم چار روز پیش مد بوده و کلی کلاس داشته، ولی الآن مصداق بیبرو-برگردِ بی کلاسیه.
کلاً آدمیزاد با مد تکلیف نداره. مد شبیه این بچه های نق نقو می مونه که هر دقیقه یه سازی می زنن.
ما یه آشنایی داریم، کلاً راهنما زدن توی مرامش نیست. خوشش نمیاد راهنما بزنه. راه دستش نیست. ناغافل، وسط خیابون تغییر جهت می ده. می پیچه به راست، می پیچه به چپ، دور می زنه.
مد هم عین همین آشنای ما می مونه. بدون اطلاع قبلی، یه دفعه ای تغییر جهت می ده. چشم به هم می زنی می بینی ای داد! داری خلاف جهت مد شنا می کنی!
خب چه کاریه اصلا؟! آدم واسه چی باید بیفته عقب سر قافله ی مد. بذار هر جا دلش می خواد بره. من و شما بیا راه خودمونُ بریم.
یادش به خیر! چهارده پونزده سال قبل! مد شده بود جلوی ماشین سی دی آویزون می کردن! اونم با نخ دندون! سی دی رو اون روزا عین عروسک، آویزون می کردن جلوی ماشین!
الآن همه مون به این کار می خندیم، ولی اون موقع جزء مدهای اصلی بود. شاید ده سال دیگه به کارای امروز خودمون بخندیم، به همین زمانی که پای شبکه های موبایلی تلف می کنیم، ولی فعلن که این چیزا مده.
من و فکر کردن به موضوع مد، همین الان، یهویی!
بیست سال پیش خیلی ها رو تب کیف سامسونت گرفته بود. حالا هیچی هم توی کیف شون نبود ها. ولی تا دم در نونوایی هم با کیف سامسونت می رفتن.
این چیزا الآن برای من و شما لطیفه ست، اون موقع کلی کلاس داشت.
البته خیلیا همون موقع همین کارا رو می کردن، ولی الآن چیزی یادشون نمیاد.
مهم نیست. ما که یادمونه!
یه مدت مد شده بود گوشی موبایلشونُ می بستن به کمربندشون. بعداً مد شد گوشی رو عین گردنبد آویزون کنن گردنشون. الآن یه میله هایی اومده تو بازار، گوشی رو بهش وصل می کنی، باهاش از خودت عکس میندازی.
پس فردا، چه مد تازه ای،
همه گیر بشه، خدا عالمه، ولی
هیچ مدی نمیاد که بمونه. مدها میان که جیب ما رو خالی کنن و ذهن ما رو اسیر خودشون! و باز یه مد جدید....
مده دیگه. خیلی وقتا هیچ حساب و کتاب و منطق خاصی پشت سرش نیست. امسال، فلان رنگ، رنگ ساله. همه می رن لباس همون رنگی می خرن. سال بعد یه رنگ دیگه مد می شه، باز باید برن لباس اون رنگی بخرن.
حالا اگه از این همه مدبازی، یه قرون به جیب تولید کننده ی ایرانی می رفت، ارزش داشت. اگه یه نونی به کارگر ایرانی می رسید، قضیه قابل دفاع بود.
ولی من و شما اینجا می افتیم دنبال مد، اون سر دنیا، نون یکی دیگه می ره توی روغن.
ما اینجا سالی یه گوشی عوض می کنیم، کارخونه های چین و بازار سهام نیویورک رونق می گیره. چرا آخه؟
والیبالیست های خارجی
شاخ در آورده بودن. می گفتن سیب گاز زده مگه توی ایران کارخونه داره؟ هر
کی از ما عکس می گیره، از این گوشی گرونا دستشه!
چه خبره اینجا؟!