داستان اون الاغی که تهدید زنده به گور شدن رو به فرصت زندگی دوباره تبدیل کرد هم مثال زدنیه.
راست و دروغ این داستان باشه بر گردن نویسندگان کتاب های موفقیت و مدیریت و اینجور چیزا.
می گن یه کشاورز بود که یه الاغ داشت و الاغ رو خیلی دوست می داشت.
از قضا این الاغ دوست داشتنی، شیطونی و سر به هوایی کرد و افتاد توی چاه.
صاحب الاغ هم که نه می تونست الاغ رو بیرون بکشه، نه دلش می اومد الاغ سم طلاش زجر کش بشه، تصمیم گرفت حیون زبون بسته رو زنده به گور کنه...
کشاورز، یه روز تموم خاک می آورد و با آب دیده، داخل چاه می ریخت. الاغ هم خودش رو می تکوند و پاش رو روی خاک ها می گذاشت...
اینجوری شد که دم غروب، وقتی چاه داشت پر می شد، الاغ تونست از چاه بیرون بیاد.