می گن یه روز خاقانی، شاعر معروف، به مجلسی دعوت شد.
مجلس، به قول معروف، مجلس اعیان و بزرگان بود. شاعری و کار فرهنگی هم چون هیچ وقت تاریخ برای کسی نون و آب نداشته، خاقانی با یه دست لباس کهنه و بدون مارک راه افتاد سمت مجلسی که دعوت شده بود. بعدم ، خواست بره بالای مجلس بشینه که مسئول تشریفات و هماهنگی جلسه جلوشُ گرفت و گفت: با این سر و وضعی که داره، بهتره همون دم در بشینه.
خاقانی بیچاره، وقتی می بینه کل کل کردن با مسئول تشریفات مجلس فایده ای نداره، سرش رو میندازه پایین و میره همون پایین مجلس می شینه. در همین حین، چند نفر از اون هایی که چشم دیدن خاقانی رو نداشتن اون رو پایین مجلس می بینن و شروع می کنن به مسخره کردن خاقانی.
این ماجرا سبب رنجش خاقانی می شه و شاعر، در مقام اعتراض، این شعر تند و تیز رو تقدیم اون ها می کنه!
گرچه بالا نشستن از نسب است
لیک پائین نشستن از ادب است
گر فروتر نشست خاقانی
نه مـرا عیب و نه ترا ادب است
قل هوالله بین که در قرآن
زیـر تبّت یــدا ابـــی لهب است