مغازه ست شما داری؟!.
یه طرف نوشتی «نسیه مُرد.»
اون طرف نوشتی: «وجه دستی داده نمی شود.»
بالا سرت زدی: «فروش فقط به صورت نقدی.»
زیرش هم نوشتی: «تخفیف بی تخفیف. قیمت ها مقطوع است.»
نکن این کارُ با دل ما مشتری ها! وارد مغازه ات که می شیم، دچار یأس فلسفی می شیم.
طرف سه ساعت مصاحبه کرده. شما سر و ته یکی از جمله هاشُ زدی، کلاً معنی جمله عوض شده. بعد همونُ کردی تیتر. درسته این کار؟! خوبه یکی با خودت همین کارُ بکنه؟ خوشت میاد؟
چیزی که برای خودت نمی پسندی، برای بقیه هم نپسند.
پول دستی که ازت نخواسته. وامشم نیاورده بده شما ضامنش بشی. فقط یه نشونی پرسیده.
ببخشید که از شما نشونی پرسیده. جوونه، خامی کرده؛ نمی دونسته که نباید از شما نشونی بپرسه. من خودم ضمانتشُ می کنم که دیگه از شما و امثال شما نشونی نپرسه.
باز کن اون اخما رو!
خب بنویس: «از ریختن زباله در این مکان خودداری کنید.»
چرا حرف زشت می نویسی؟! چه کار به کس و کارش داری؟ اونا رو چرا لعنت می کنی؟
این جوری طرف لج می کنه، همه ی زباله ها رو میاره همون جا!
آخه «پارک مساوی با پنچری» چه معنایی داره؟
خب بنویس: « پارک نکنید.»
یا بنویس «پارک ممنوع»
یه ذره مهربون تر، یه ذره ملایم تر همدیگه رو تهدید کنیم!
حرفاشُ قبول نداری، خب نداشته باش.
ازش خوشت نمیاد، خب نیاد.
یه حس چندش خاصی بهش داری، خب داشته باش.
پوستر سخنرانیشُ چرا خط خطی می کنی؟!
خوبه یکی عکس خودتُ خط خط کنی. خوبه یکی برای عکس خودت شاخ و عینک و سیبیل بذاره؟!
دروازه ی خالی، توپُ زده اوت.
درک می کنم حالتُ. ولی از قصد که نزده. توپ به پاش نگرفته. دلیل نمی شه که از روی سکو حرفای منشوری بزنی. این جوری طرف روحیه اشُ از دست می ده، توپ بعدی رو هم خراب می کنه.
تماشاگر نما نباش که تیمت هم نتیجه بگیره.
کلاً سی دقیقه سخنرانی کرده، به سی و چهار نفر بر چسب زده. شونصد نوع اتهام بی سند مطرح کرده، پونصد نوع هم توهین و تمسخر و این جور چیزا.
اگه این کارا اسمش بد اخلاقی نیست، پس اسمش چیه؟
واقعاً سواله برام.